راز دل سوخته ام نگاه خسته ی تو بود و حرف شکفتنم کلام تو !
تکیه زده بودیم بر بنیاد عشق
اما چرا هر چه با هم ساختیم سست بود ؟
نگاه کن به ظرافت نگاه اشکبارم که چگونه از پشت صفحه ای لغزان وتار به چشمان تو مینگرد وبه نگاهی خیره میشود که گویای عشقی دروغین است .
ببین چه ساده میشکند حرمت سنگین غرورم !
توی عاشق دور میشوی و من فراموش میکنم عشق وزندگی را واز یاد میبرم
نگاهی را که مرا هراسان می جست !
اما لحظه ای صبر کن
دل من پر از حرفهای ناگفته است
لحظه ای بیندیش به آنچه که بودیم به عشقی که رویید و نگاهی که بی جواب
بر صفحه ی نوشته هایم جا ماند !
لحظه ای بیندیش که چه ساده شروع شد وهر چه را که در آن بود سوزاند !
چه ساده فراموش شد آنچه با هم ساخته بودیم !
:: بازدید از این مطلب : 385
|
امتیاز مطلب : 131
|
تعداد امتیازدهندگان : 32
|
مجموع امتیاز : 32